....

ساخت وبلاگ
مردشور هرچی امتحانه ببرن 

امروز داشتم تقلب میرسوندم اخر کار اومد برگمو گرفت 

اوقاتم تلخ شد مرتیکه بااون سیبیلای مسخرش عین چارلی چاپلین ازنوع چاقشدش میمونه 

من اگه یروز مراقب بشم میذارم تقلب کنن 

مرتیکه عقده ای 

بدم میاد اززززززش

کارخدا هم ک همش من باید برسونم گذدنمو میچرخونم همه التماس دعا دارن همه بدبخت تر ازمنن 

ایشششش

همیشه من باید ادم خوبه باشم 

من باید برا بقیه وقت بذارم 

من باید همراهیشون کنم میخان برن اینور اونور تنها نباشن 

اونوقت من یکار دارم هیچکس نیس دیگه بسه هرچی ک..خل بازی دراوردم منم میشم مث بقیه 

هرچی میخام درکشون کنم میبینم نمیشه هرچی میگم بدرک میبینم ن خودم دارم اذیت میشم

بخدا بابای من دوخیابون اونور تر میرفت دنبال دوستم حالا باشوهرش یه خیابون بغل خونمون بوئن نیومددنبال من اره من اینا رو میبینم میسوزم براهمه من وخونوادم باید خوب باشیم بقیه هم ک هیچ کاری نمیکنن فقط کارشون بگذره دیگه ب ادم نگاه هم نمیکنن

انقد امحتحانام پشت سرهم شده دیگه رغبت نمیکنم لای کتابو باز کنم 

فردا هم اموزها دارم ک حوصله ندارم بخونم 

امروزم دوتا امتحان داشتم خیلی سخت بود 

خدابخیر کنه 

خیلی وقت بود نیومده بودم اینجا

ابجیمم هفته دیگه بچش بدنیا میاد اسمشم میخان بذارن زینب :)(زینب خاله)

اخ فردا صبح سرکار هم باید برم 

یه پارچه مانتو هم خریدم انقد امتخان دارم نمیرسم برم بدوزم  میخام برم پیش دختر دختر خالم میترسم بد بدوزه اخه یه مدل برا خودش دوخته بود خیلی قشنگ بود مامانم دوتا مانتو دادتش بدوزه خرابش کرده نمیدونم برا من قراره چیکار بکنه نمیدونم مانتوهای خودش چراانقد خوب میشه ..حالا نمیدونم بهش بدم بدوزه یا بدم یکی دیگه

نوشته شده توسط مطهره در شنبه هجدهم دی ۱۳۹۵ |
دردنوشته های یک روانشناس شهریوری ...
ما را در سایت دردنوشته های یک روانشناس شهریوری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shahrivari1393a بازدید : 154 تاريخ : سه شنبه 2 خرداد 1396 ساعت: 2:38