دوران بارداری و استراحت مطلق

ساخت وبلاگ

سلام ب همگی.

دیشب خیلی بد بود بعد ازیعالم گریه و دوساعت سرگردونی تو‌نت خوابیدم

اصلا امروز رو مود خوبی نیستم

درضمن ممنون از کامنتاتون عزیزان

چون من باگوشی میام سختمه بیام وباتون‌کامنت بذارم لبتاب بخرم میام

راستش اصلا اعصابم ندارم اینروزا

ینفر گفت کاموابگیر بباف ...یه کلاه نسکفه ای خیلی نتز خریده بودم شالشو نداشت میخوام رنگ اون کاموابگیرم ببافم

اما نمیتونم برم خونم و یادم نیس کجا گذاشتم ک بگم شوهرم بیاره .

فعلا بیخیالش شدم.

دلم میخواد زود بچم بزرگ شه و بدنیا بیاد.خونه مامانم استراحت بودم ک بچه خواهرم ابله مرغون گرفت و یکی دیگشونم ویروس جدید گرفته بود و مامانم هم گرفت و چون ممکن بود منم بگیرم اومدم خونه مادرشوهر دوسه روزیه اینجام خیلی معذبم اونها بامن خوبن اما من زیاد راحت نیستم مادرشوهرم غذا میاره میذاره رومیزم نمیذاره تکون بخورم باهام خوبه عین دختر خودش این وسط شوهرم بخاطز مسائل کاری با پدرش ب اختلاف خورد و شبها نمیاد پیشم و من تنهام میخوابم اینجا بخاطر همین اکثر شبا میرم و توفکر و خیال و گریه میکنم اوضاع روحیم بده میخوام زود برم خونه مامانم اینا.

حالا کم کم میام مینویسم درباره بارداریم ک چ‌روزایی گذروندم

دردنوشته های یک روانشناس شهریوری ...
ما را در سایت دردنوشته های یک روانشناس شهریوری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shahrivari1393a بازدید : 8 تاريخ : جمعه 11 اسفند 1402 ساعت: 2:59