خانه مادرشوهر:/

ساخت وبلاگ
یجور مقاومت بی همتایی درنرفتن بخونه مادرشوهر از خودم نشون میدم که برای خودم‌تعجب اوره ...از بس اونجا احساس غریبگی میکنم برای خواب راحت نیستم باید مواظب باشم زیاد نخابم یهو حرف در نیاد باید مواظب باشم حرفی نزنم‌ک بدشه کاش مثل مادرم بود زود گرم میگرفت بعضی وقتا مجبورم یا کتاب بخونم یا زل بزنم ب تلوزیون خاهر شوهرمم همش تو اتاقشه و حتی برای غذا خوردنم اکثر وقتا نمیاد بیرون ظرفای ناهار روخواهرشوهر خیلی کم میاد کمک ولی مادرشوهرم نمیاد اصلا وشده من وایسادم‌ظرف شستم اونم‌ تشکر کرده خب خر پاشو بیا بشور من دست تنهام انقد ازتنبلیش بدم میاد ک نگو .همه اینها یطرف دستپختش خیلی افتضاحه روغن ونمکاصلا ب غذا نمیزنه اکثراهم ابگوشتش رو باره و برای منوهمسر عدس پلودرست میکنه من انقدعدس پلو خوردم ک دیگه حالم داره از عدس پلو ب هم میخوره بدتر از همه اینا اینه ک همسر بشدت رو غذا حساسه ومامانشو دعوا میکنه بخاطر غذاهای بدش و دوروزی ک میرم بمونم اعصابمو خورد میکنن یاانقد نصیحت برازندگی میکنن وراه حلهای مسخره میدن ک حرص ادم درمیاد کاش میتونستم هیچوقت نرم اونجا اصلا جمعشون گرم و گیرا نیس مخصوصا برادر شوهر ۲سالونیمه ک بیش فعاله و اصلا هم شیرین نیس کاراش من الکی باید براش ذوق کنم اگه مثلا یکاری بکنه ک برای اونا جالبه من ک اصلا خوشم نمیاد ازش یجوریه بدل نمیشینه کاراش اعصاب ادمو خورد میکنه یکارایی میکنه ک بچهای عادی نمیکنن ...خلاصه ک دوروزی ک اونجام انگار مغز منو میکنن تو چرخ گوشت قشنگ له میشه اعصابم از دست بزرگو کوچیک خونواده 

 

دردنوشته های یک روانشناس شهریوری ...
ما را در سایت دردنوشته های یک روانشناس شهریوری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shahrivari1393a بازدید : 189 تاريخ : يکشنبه 5 اسفند 1397 ساعت: 13:18