بی حوصلم

ساخت وبلاگ
اومدم انتخاب واحد بکنم ترسیدم مثل یبار دیگه بشه ک ثبت نشده بود فقط بخیر گذشت که ترم تابستون بود وگرن یه ترم عقب میفتادم خخخ درنتیجه همرو نوشتم روکاغذ شب ببرم کافینت برام وارد کنه

دنبال یه کارم که نزدیک خونمون باشه امیدوارم پیدابشه 

می خوام برم واسه دانشگاه مانتو بخرم اما هیچکس نیس همرام بیاد :/تنهایی هم حال نمیده 

هرروز میرم پیاده روی یوقتایی تنها یه زمانایی هم باخواهرم یه نیمچه امیدی دارم ک دوباره خوش اندام بشم خخخ

خواهرم میره سرکار بچهاشومیذاره خونمون و من باید نگهشون دارم خییییییییلی سخته 

گاهی وقتا فک میکنم میبینم ازدواج نکنم بهتره اما تنهایی عذاب اوره..دوسدارم دوسه سال دیگه ازدواج کنم اما مامانم میگه بعد ازعیدنوروز دیگه خاستگارارو راه میدم خخ منم گفتم نه بابا هنوز زوده بنظرم واقعا زوده 

چندروز دیگه تولدمه و من میرم تو 20 چقد زود گذشت این سالها و من از17سالگی بااون اتفاقاتی که همش بخاطربچگیم بود همه چیو خراب کردم   و ازیه ادم پرشور و نشاط یه ادم افسرده و بی انگیزه ساختم:/

دوسدارم موبوگرام و هرچی برنامه هس پاک کنم سیمکارتامو عوض کنم یمدت کلا از همه دور باشم تا شاید به زندگی قبلم و اون حال و هوام برسم دوباره

انقد بیحوصلم که چندروزه حال ندارم موهامو شونه کنم نمیدونم چرااینجوریشدم حتی حال حموم کردنم ندارم

چندین کانال رمان عضو شدبم توی تلگرام دارم اونارومیخونم بنظرم برای بیکاری خوبه

دوسدارم زود کلاسام  شرو بشه برم دانشگاه دلم برای کلاسای استاد (ک) تنگشده همیشه توجهش بمنه و انگار هیچکس توکلاس نیس کل کلاس 5ساعته رو فقط چشم توچشم من درس میده و من هیچوقت ازکلاساش سیر نمیشم ازبس ماهه عشق منه دلم خیلی براش تنگشده 

باخواهرم رفته بودیم بیرون میخاستم کفش بخرم نمیدونم چراانقد کفشا اشغالی و بی کیفیت شده قیافه هم نداشتن بخاطر همین نگرفتم میخام برم پاساژستاره فکنم اونجا یچیزی پسندم بشه 

اگه اون همکار هوس باز نبود من الان جای قبلی داشتم کار میکردم حیییف ک اونجااحساس امنیت نداشتم وگرن مسیرش بادانشگام به هم میخورد و راحت بودم میخاستم پولامو جم کنم و لبتاب بخرم اینم گند زده شد به همه برنامهام 

دعا کنید یهکار خوب و نزدیک خونه پیدابشه

یه خانمه  هس پودر ذغال میفروشه برای لکهای پوست مشاوره میده منم جدیدا صورتم جوش میزنه و لکهاش مونده نمیدونم ریسک کنم بگیرم یانه میترسم خوب نشه

امروز بعد  ازمدتها نشستم برنامه کودک دید کارتون انگری برد بود واقعا عالی بود خیلی حالداد

مادربزرگمم اومده خونمون صبحا نمیذاره یه خواب باارامش داشته باشم همش میاد وسط خواب بامن حرفمیزنه و منو عصبی میکنه خلاصه تازمانی ک بخام بیدار بشم سه چار باری منو وسط خواب بیدار کرده و من بد خواب شدمما ک از مادربزرگ شانس نیاوردیم مادر مامانم ک زنده بود همیشه بین نوه هاش فرق میذاشت و یادمه پسرداییمو پسرخالم یبار اومده بودن خونمون مادربزرگمم بود یجوری باهاشون حرف میزد و همون اول ک اومده بودن هرکدومو گفت یطرف پاش بشینن و نازو قربونشون میرفت من اون موقع 7-8سالم بود و اونها هم همسن من بودن بسی حسودیم شد و حسرت ک چرا منو هیچوقت اینجوری بغل نمیکنه هنوز تصویرش تو ذهنم هست نمیبخشمش :/الانم ک چندسالیه مرده ....مامان بابامم ک در بالا شرح دادم ک هیچی نگم اخلاقش صفرع پدربزرگامم بچه بودم مردن 

داشتم بادوستم میحرفیدم  دیشب گفت بیا بریم بیرون منم گفتم حالندارم بااتوبوس برم  اینم گفت خیلی بی حال و بی روح و بی انرژی ای باهات ک حرف میزنم انگار بایه پیرزن میحرفم منم ناراحتشدم و گفتم مجبور نیستی بحرفی :/خیلی دلم میخاد برم بیرون کلی برا دانشگاه خریددارم  و کتابامم مونده ک بخرم حالا تا یه هفته دیگه میرم 

دردنوشته های یک روانشناس شهریوری ...
ما را در سایت دردنوشته های یک روانشناس شهریوری دنبال می کنید

برچسب : حوصلم, نویسنده : shahrivari1393a بازدید : 160 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1396 ساعت: 21:42