روزای تکراری

ساخت وبلاگ

نمیدونم چراانقد همه چ برام سخت شده.

هرروزصبح بیدارشدن و همسررو راهی کردن

بعد باپدر پیاده روی یکساعت

9تا12ارایشگاه رو بازمیکنم

12تا 3ونیم ناهار و تمیزکردن خونه اگه وقت بشه یربع تانیمساعت یه چرت بزنم

3ونیم تا4ناهار

روزای زوج 5ونیمتا7ونیم کلاس شینیون میرم ارایشگاه بعدشم یامیرم خونه خودم یامادرشوهریامادرم همسرهم شبها سرکاره تا 11الی 12.. اگه خونه خودم باشم ساید یه ظرف بشورم ولی حس و حال اینکه اون اتاق ک تو پست قبل تمیزکنم ندارم و هرروز این رومخ منه.. قبلنا ک مجرد بودم هیچوقت ازین بی اراده بازیا و بی حسو حال بودنا رو نداشتم اما الان ک میبینم اونقد ب فنارفتم ک انگار هزاران کیلومتر باخود 5سال پیشم ک مجرد بودم فاصله دارم...ازدواج خوبه ولی باکسی ک عاقل باشه درک متقابل کنه من پدرم درومد تاخیلی چفزا رو تونستم ب همسر بفهمونم چقدر زجر کشیدم و دعوا و... هعیییییی انگاری 200 سالللل پیرشدم 25سالمه عقلم 50ساله..دلم 250ساله.

هرروز بهمین شکل میگذره.تکراری شده. دیگه وقتشه چشم و چراغ خونه بیاد(نی نی)نمیدونم کی میای ولی ان‌شاءالله هروقت صلاح خداهست بیا سالم سلامت و خوشگل هم باشی دردنوشته های یک روانشناس شهریوری ...

ما را در سایت دردنوشته های یک روانشناس شهریوری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shahrivari1393a بازدید : 91 تاريخ : سه شنبه 13 دی 1401 ساعت: 23:18