تنهایی من عمیق ترین جای جهان است:(

ساخت وبلاگ
امتحان اولو شدم 17.13

دوم و سوم هم12.53خخخخ

نمیدونم چ مرگمه ک درس نمیخونم :/

دلم نمره 19-18-20میخاد ...این نمرها چیه عاخه 

رفتم دکتر دیشب بهم قرص داده یعالمه :/

خواهرم میگفت زیر چشمات گود افتاده چشات خیلی بی حال شده چیزی شده؟منم گفتم نه چیزی نشده ولی تواین چند وقته بدجور داغونم میخام بمیرم راحت بشم ازدست همهههههه

بعد ازیه هفته دوهفتس که عین افسردها شبا گریه میکنم ...یااینکه میرم توفکر بعد میبینم چشام خیسه امروز تصمیم گرفتم یکم شاد باشم به یاد قدیما که حسابی به خودم میرسیدمو میررقصیدمو بیخیال بودم باشم اومدم خط چشم کشیدم یه رژقرمز هم زدم موهامم کج زدم بعدم کفش و چرخونکمو برداشتم و ورزش و پیاده رویمو توخونه شرو کردم وسط ورزشم درخونه زده شد مامانم و خواهرم و شوهرش بودن منم نرفتم جلوشون میدونستم مامانم تیکه بارم میکنه اخرش خودش صدام کرد منم رفتم  مامان من جلو خاهرم وشوهرش میگه کجا میخای  بری عروسی ماهم ببر (باتمسخر)خواهرمم همینو گفت ...بعد ک بمامانم گفتم گفت من جلوشوهرش گفتم ک فک نکنن منم خوشم میاد تو توی خونه ارایش کردی حالا انگار من جرم کردم :/هه منم گفتم خونه خودمونم نمیتونم راحت باشم؟؟؟؟کف دستمو بو نکرده بودم ک اینو شوهورش دارن میانیه امروز رو فقط میخاستم خوش باشم که اینم حال خوشم نیم ساعت بیشتر طول نکشید 

من بااین اوضاع دیگه اعصاب درس خوندن میمونه واسم ؟تازه این یکی از هزارونش بود 

گوشی جدیدی ک باحقوق خودم خریدم باگوشی پسرخالم که مهندسه ووضعش توپه یکیه (هف هشت ماه پیش منو مامانم اینا رفته بودیم باغشون اونم این گوشی دستش بود داشتیم باگوشیش بازی میکردیم باخودم گفتم چقد گوشیش خوبه همونیه ک من میخام هم صفحش بزرگه هم کیفیت عکسش خوبه هم کلید داره وسطش چون از گوشیایی ک کلیدندارن بدم میاد اونو خیلی پسندم شد ولی دیگه مدلشو اینا رو نپرسیدم بعد به طور اتفاقی دیشب ک اومده بودن خونمون گفت اااگوشیتم ک عین منه دیدم اره یکیه به این میگن قانون جذبببببببب)...یجورایی حرصش درومده بود رفتم لبتاب اوردم عکس کیک تولدم ک خودم درست کرده بودم رو ببینه ک گفت لبتابم ک خریدی گفتم مال خاهرمه تاچند ماه دیگه میخرم گفت منم دوسه روز پیش لبتاب خریدم سه میلیون :/

بعدم بهش گفتم عکسای بعدی رونزنه چون خودم بالباس تولد بودم همرو دید بیشعور:/زنشم میگفت چه اشکالی داره بذار ببینه :///////

تازه یبار رفته بودم خونشون لباس استین بلند پوشیده بودم پسرخالم ک ازسر کار اومد میخاستم مانتومو بپوشم زنش میگفت مانتو نپوش تو که پوشیده ای :////همینجوریشم این شوهرش داره منومیخوره دیگه وای بحال اینکه مانتوهم نپوشمممم خدانصیب نکنه 

اخیشششش خیلی وقت بود که غمامو میریختم توخودم و یه پست درست حسابی نذاشتم اما الان دیگه پرو پیمونه خخخخ داره سرریز میشه دیگه

تنهایی من عمیق ترین جای جهان است

دردنوشته های یک روانشناس شهریوری ...
ما را در سایت دردنوشته های یک روانشناس شهریوری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shahrivari1393a بازدید : 183 تاريخ : دوشنبه 22 خرداد 1396 ساعت: 4:22