دردنوشته های یک روانشناس شهریوری

ساخت وبلاگ
سلام ب همگیامیدوارم امسال برامون پراز موفقیت و اتفاقای شیرین باشههماتوم تموم شده بود توی انومالی خیلی خوشحال بودم ...ولی بچه لج کرده بود تکون نمیخورد مجبور شدم شش بار برم تاباراخر چرخید.و جنسیتشو حدس زد دختره دردنوشته های یک روانشناس شهریوری ...ادامه مطلب
ما را در سایت دردنوشته های یک روانشناس شهریوری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shahrivari1393a بازدید : 5 تاريخ : جمعه 17 فروردين 1403 ساعت: 1:40

احساس افسردگی شدید دارم

شبها خاطرات بد گذشته میاد توسرم و گریه میکنم

از بارداری میترسم

بارداریم استراحت مطلقه و‌من همش باید بخابم

دلم نمیخواد دیگه چیزی تعریف کنم

دردنوشته های یک روانشناس شهریوری ...
ما را در سایت دردنوشته های یک روانشناس شهریوری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shahrivari1393a بازدید : 6 تاريخ : جمعه 11 اسفند 1402 ساعت: 2:59

سلام ب همگی.دیشب خیلی بد بود بعد ازیعالم گریه و دوساعت سرگردونی تو‌نت خوابیدم اصلا امروز رو مود خوبی نیستم درضمن ممنون از کامنتاتون عزیزانچون من باگوشی میام سختمه بیام وباتون‌کامنت بذارم لبتاب بخرم میامراستش اصلا اعصابم ندارم اینروزا ینفر گفت کاموابگیر بباف ...یه کلاه نسکفه ای خیلی نتز خریده بودم شالشو نداشت میخوام رنگ اون کاموابگیرم ببافماما نمیتونم برم خونم و یادم نیس کجا گذاشتم ک بگم شوهرم بیاره .فعلا بیخیالش شدم.دلم میخواد زود بچم بزرگ شه و بدنیا بیاد.خونه مامانم استراحت بودم ک بچه خواهرم ابله مرغون گرفت و یکی دیگشونم ویروس جدید گرفته بود و مامانم هم گرفت و چون ممکن بود منم بگیرم اومدم خونه مادرشوهر دوسه روزیه اینجام خیلی معذبم اونها بامن خوبن اما من زیاد راحت نیستم مادرشوهرم غذا میاره میذاره رومیزم نمیذاره تکون بخورم باهام خوبه عین دختر خودش این وسط شوهرم بخاطز مسائل کاری با پدرش ب اختلاف خورد و شبها نمیاد پیشم و من تنهام میخوابم اینجا بخاطر همین اکثر شبا میرم و توفکر و خیال و گریه میکنم اوضاع روحیم بده میخوام زود برم خونه مامانم اینا.حالا کم کم میام مینویسم درباره بارداریم ک چ‌روزایی گذروندم دردنوشته های یک روانشناس شهریوری ...ادامه مطلب
ما را در سایت دردنوشته های یک روانشناس شهریوری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shahrivari1393a بازدید : 7 تاريخ : جمعه 11 اسفند 1402 ساعت: 2:59

بچها اومدم دوتا خبر خوبه رو بگم

یکی اینکه تک پوشی ک اینهمه ارزوشو داشتم و از دوازده سیزده سالگیم ک مد شده بود میخواستم درسن ۲۷سالگی تونستم با کارو درامد خودم بخرم

و یکی اینکه شماها همگی خاله شدین مبارکتون باشه دردنوشته های یک روانشناس شهریوری ...

ما را در سایت دردنوشته های یک روانشناس شهریوری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shahrivari1393a بازدید : 19 تاريخ : دوشنبه 9 بهمن 1402 ساعت: 20:14

منو خواهرام انقد خونه پدر بااخلاقای خاص پدر زجر کشیدیم که اگه شوهرامون سرمونو ببرن هم حاضر نیستیم طلاق بگیریم برگردیم اونجااگه من برگردم دوروزه از افسردگی میمیرم فعلا خداروشکر خونه خودم بهتره ارامشش بیشترهبابامو خیلی دوسدارم اما بعضی اخلاقاش ادمو روانی میکنه درعین حال دلسوزه..من چرازود ازدواج کردم ؟؟از محیط خونمون نفرت داشتم افسردگی میگرفتمکمبود محبت و کمبود توجه خیلی شدید داشتم کسی مارو کافیشاپ و رستوران نمیبرد برای خرید یه دست مانتو شلوار باید عذاب میکشیدیمالان ک توخونه خودم دراز کشیدم و بدبختیایی ک اینجا گذروندمو بالا پایین میکنم میبینم حداقل اینجا یکم ارامشش بیشتره.نصف دغدغه هام حلشده ...کمبود محبت ندارم خیلی سخت بود همه چی بااینکه اوایل زندگیم من خیلی اذیت شدم خیلی خیلی اخلاق شوهرم بد بود و مقدار زیادیش برمگیشت ب سن کمش و کم تجربگی و بی پولیش خیلی ما بابت مشکلات اقتصادی اذیت شدیم خیلی دعواها کردیم ناخواسته الان خیلی بهتر شده خداروشکر دردنوشته های یک روانشناس شهریوری ...ادامه مطلب
ما را در سایت دردنوشته های یک روانشناس شهریوری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shahrivari1393a بازدید : 24 تاريخ : دوشنبه 9 بهمن 1402 ساعت: 20:14

یکساعتی هست که اومدم خونه مادرم مامان مثل همیشه برام چای اورد خوردم شوهرم گفت دست خالی نرو توراه خوراکی گرفتم و اومدم بابام داشت لباسایی ک دیشب روز پدر خواهرام و داداشم گرفته بودن میپوشید بهش گفتم مبارک باشه خندید خوشحالشد خداروشکر ک هست اماتو این یکساعت من دیوونه شدم چون بابام هنوز بااین سنش به مادرم بی احترامی کرد حوصله بچهای خواهرمو نداره گیر میده بهشون این رفتاراش خیلی ازار دهندست.من مجردم ک بودم اوضاع خیلی وحشتناک بود هرروز اینحرفا رو میشنیدم و اعصابم خورد میشد.حالا نمیدونم چ گیری دادم ب بابام !!!!!رفته برام پنیری ک دوسداشتم خریده هرچی گفتم پولش چقد میشه نگفت.دستش درد نکنهتصمیم گرفتم میون غر زدنام از خوبیای طرف مقابلم هم بگم ... دردنوشته های یک روانشناس شهریوری ...ادامه مطلب
ما را در سایت دردنوشته های یک روانشناس شهریوری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shahrivari1393a بازدید : 19 تاريخ : دوشنبه 9 بهمن 1402 ساعت: 20:14

سلام عزیزانم داشتم وب گردی میکردم دیدم همه وبهاشونو حذف کردن دلم گرفت

تصمیم گرفتم من هیچوقت اینکارو‌نکنم بااینکه تازگیا حرفی برای زدن ندارم اما سعی میکنم گاهی بیام بنویسم.

دلم میخواد بهترین زندگی رو همه داشته باشن و حالشون خوب باشه

دوتاخبر دارم ولی تاازخبر دوم مطمئن نشدم نمیتونم بیام بگم .

دردنوشته های یک روانشناس شهریوری ...
ما را در سایت دردنوشته های یک روانشناس شهریوری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shahrivari1393a بازدید : 14 تاريخ : دوشنبه 25 دی 1402 ساعت: 16:05

سلام دوستای گلم خوبین ببخشید دیرمیام له یکی از ارزوهام رسیدم ماه پیش یروز میام کامل راجبش حرف میزنم دوستتون دارمممم دردنوشته های یک روانشناس شهریوری ...
ما را در سایت دردنوشته های یک روانشناس شهریوری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shahrivari1393a بازدید : 20 تاريخ : چهارشنبه 15 آذر 1402 ساعت: 20:50

کاش میتونستم بنویسم ... ممنون از اوای عزیزم ک سراغمو گرفته بود و شرمنده ک نگرانتون کردم.دوستتون دارم دردنوشته های یک روانشناس شهریوری ...
ما را در سایت دردنوشته های یک روانشناس شهریوری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shahrivari1393a بازدید : 44 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 22:52

نمیدونم چراانقد احساساتی شدم همش گریه میکنم بغض میکنم اه

فیلمای اینستا اشکمو درمیارن یکی نیس بگه اخه مگه کرم داری میبینی

بی پولی بد چیزیه

امروز ی بحثی شد ک همسر قهرکردو ناهار نخورد. تقصیر خودشم بود دست پیش گرفتو اشوب کرد ک من ادامه ندم. ب درک

متنفرم از هیکلم فقط همین

دردنوشته های یک روانشناس شهریوری ...
ما را در سایت دردنوشته های یک روانشناس شهریوری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : shahrivari1393a بازدید : 47 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 16:05